مدح حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
در ماسوای رتـبه که خـلـقی ندیـده بود ذات یـگــانـه فـاطـمــه را آفـریـده بـود ارکان عقل و هوش مجسم نگشته، حق روح صـفـا به پیـکـر زهـرا دمـیده بود غیب از شهود صحنه، کرامت ندیده، فاش شخـصیـتـش در عـالم ذر برگـزیده بود خلـقـت بنا نگـشـتـه، وجـود کـرامـتـش نقـش شرف به لـوح هویت کـشـیده بود طفـره نـرو که راز الـهـی در آن مـیان شـیـرازهبـنـد دفـتـر شـرح عـقـیـده بـود آدم درون پـرده خلـقـت، نـبـسـته شکـل زهـرا بلای فـتـنه به جانش خـریده بود روح الامین چو قـاصـد وا مانده پا ولی زهرا به گـوش نـغـمه بالا شـنـیـده بود هستی چو شام تیره برون از جمال نور زهـرا نشـانه بر سر صبح سـپـیـده بود آری به روی پاک محمد عبیر و مشک زهرا چو ژالهای به ملاحت چکیده بود "جیحون" غزل مخوان که در مدح فاطمه نام عـلی به صفـحـه دفـتر قـصیـده بود |